برای آدمی مثل من که راه و رسم خوب فیلم دیدن را مثل خیلی چیزهای دیگر بلد نیست، حرف زدن در مورد فیلمی مثل رستگاری در شاوشنک یا هر فیلم دیگری شاید خنده دار به نظر برسد.

 اما مسئله این است که حرف زدن از فیلم چیزی نیست جز پرده برداشتن از افکار و احساساتی که در پس ذهنت هستند و فیلم آنقدر قدرت دارد که آن ها را برانگیزد و یا آنکه حسی را در تو دگرگون کند. هر چه فیلمی بیشتر باعث شود فکرهایت برانگیخته شود انگار حظ بیشتری از فیلم برده‌ای، حداقل برای من اینگونه است.

و باید بگویم این فیلم آنقدر حس در من برانگیخت که حاضر بودم بسیاری از آنها تا بی نهایت برایم تکرار شوند. دقیقه هایی بود که احساس می‌کردم تمام دنیا پیش چشمان من جریان دارد. فیلم جریان داشت مثل زندگی، آن هنگام که واقعا زندگی باشد!

در جریان آن امیدوار می‌شدم نا امید می‌شدم، پوچ می‌شدم و گاه از اعتمادی که به شخصیت ها داشتم خشمگین می‌شدم.

ماجرا در زندانی رخ می‌دهد. زندانی که من را یاد زندگی می‌انداخت، و مردم زنده‌ای که همچون زندانیانی که ادعای بی گناهی دارند درون زندگی حبس شده‌اند. همانگونه که رستگاری در زندان شاوشنک میسر شد، رستگاری در هر محبس دیگری نیز متصور است! ما هم می‌توانیم در این دنیا رستگار شویم اگر خواهان آزادی باشیم و اگر این آزادی را برای هرکس دیگری هم خواهان باشیم. آن گونه که در این فیلم دیدم، مردان و صد البته مردمانی نجات می‌یابند که خواستار نزدیک‌تر شدن همه به لذت‌ها و آزادی‌های زندگی باشند. آزادی‌هایی که از اندیشه کردن و از احساس کردن خلق می شوند. من از این فیلم آموختم زمانی می توان آرمان رستگار شدن را تحقق بخشید که نشانی از آن را دیده باشیم. زمانی می توان به آرمان آزادی نزدیک شد که بتوانیم برای لحظه ای هرچند دشوار اما زندگانی را به تمامی بدون دیوارها و حصارهای صعب العبور تصور کنیم. اما مشکل آنجاست که خیلی از ما آدم‌ها به این زندان زنجیر می‌شویم و پایمان به بندهایش بند می‌شود. خیلی وقت ها نه تنها فراتر از این دیوارها را نمی­توانیم تصور کنیم بلکه آنچنان به چهارچوب ها عادت می‌کنیم که بی‌آنها به یک باره فرو می‌ریزیم. ما حتی به زندانبان هایمان هم عادت می‌کنیم، زندانبان­هایی که تصور می‌کنند راه رستگاری را خوب بلدند! اما عده ی قلیلی از آدم های بی‌گناه هستند که می‌دانند بی‌گناهند و حرف زندان بان ها را هم باور ندارند. آن ها زندان را هم با چاشنی لذت و آزادی همراه می‌کنند و ذره ذره ی وجودشان را برای تحقق بخشیدن به آنچه که ورای دیوارهاست صرف می‌کنند. حتی اگر هیچ زندانی و زندان بانی در آغاز آن ها را باور نداشته باشد. آخر زندان بان‌ها هم گاهی فراموش می‌کنند که دنیایی جدای از زندان در این جهان وجود دارد!

آن عده‌ی قلیل به چیزی باور دارند مثل این که «من هم می‌توانم آزاد باشم» و خلاف راه رستگاری متصور برای هر زندان بانی پیش می‌روند. ذره ذره راه ها را می‌شکافند. آنها زنده اند چرا که آرام نمی‌گیرند! و هر لحظه به مقصودشان می‌رسند. آنها خود را نجات می‌دهند و کسانی که ناجی خودشان باشند می‌توانند تمام آدم های دنیا را به قدر همت خودشان مشتاق نجات یافتن کنند. آنها می‌دانند که راه رسیدن به باران هرچند که سال ها به طول بیانجامد، اما به لحظه ای ناگهان و آزاد، تر شدنش می‌ارزد! و این نجات آنقدر نشانه ی بزرگی است که هیچ دربندی نمی تواند آن را انکار کند.

رستگاری در شاوشنک یعنی می توان نجات یافت و بی هراس به زندگی ادامه داد، حتی اگر دو بار به حبس ابد محکوم شده باشیم!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سنگ مصنوعی سام سنگ Rebekah Sport کلاس ششمی ها جوانی صورت اینجانب:یه نفر من... دانلود فیلم و سریال ناز پسند Chris hwefwef